جاده تنهایی

........نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست......

جاده تنهایی

........نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست......

مستانه

خرسند شدیم از اینکه امروز،رنگی دگر است نه رنگ دیروز  

تا شب نشده رنگ دگر شد،گفتیم از این نکته هزار نکته بیاموز 

 

فریاد زدیم که چرخ گردون لیلاتو نداده ای به مجنون 

 

فریاد بر آمد آن که خاموش کم داد اگر، نگیرد افزون  

خاموش شدیم و در خموشی ، رفتیم سراغ  می فروشی  

فریاد زدیم دوای ما کو ، گویند دواست باده نوشی  

هشیار نشد مگر که مدهوش این بار گران بگیرم  از دوش  

آرام کنار گوش ما گفت این بار گران تو مفت مفروش  

از خود به کجا شوید پنهان ، از خود به کجا شوی گریزان  

بیداری دل چنین مخوابان ، سخت آمده است مبخش آسان  

هشیار شدیم از اینکه هستیم ، رفتیم و در میکده بستیم  

با خود به سخن چنین نشستیم ما باده نخورده ایم و مستیم!؟  

مسجد سر راه از آن گذشتیم بر روی درش چنین نوشتیم    

در میکده هم خدای بینی با مرد خدا اگر نشینی